Saturday, July 28, 2007

sic vita by milad

این است زند گی شرح حا ل من و همسالان

شده ام پیر و مستحق کمک شده ریشم سفید چون پشمک
کم شده نور دیده ام ناچار میزنم بر دو چشم خود عینک
گوش منهم بتازگی شده کر میکنم استفاده از سمعک
روز تا شب زفرط بیحالی دمر افتاده ام بروی تشک
شده تنها غذای این بنده شب کمی شیر و ظهردم پختک
یاد انروزها که میخوردم دو قدح اش با دوتا سنگک
همه شب در سر پل تجریش کار من بود خوردن جگرک
وقت کشتی همه حریفان را میزدم بر زمین به فن سگک
من که بودم حریف شیر و پلنگ نا توانم بجنگ پشه و کک
جمع بودند هر کجا خوبان من از انجا نمیشد م منفک
تا شدم پیر دوستان قدیم همه رفتند از برم تک تک
ان یکی گفت صورت حاجی لک زده زان شده حاجی لک لک
خود بیا و ببین که اخر عمر داده بر دست من فلک چه کلک
قوم و خویش ورفیق و ایل و تبار همه هستند منتظر اینک
که بمیرم کنند اسم مرا روی سنگ مزار مخلص حک

No comments: